نگاه کارآفرینانه و سبک زندگی

اروپاییان که انسان های ساده و معمولی هستند، چرا این همه پیشرفت کرده اند؟ آیا همه آنان دارای ضریب هوشی و سطح علمی بالایی هستند؟ بررسی ها نشان میدهد که اروپا نیز مانند همه جای دیگر، دارای افراد نخبه (کارآفرین) محدودی است. به نظر من، این پیشرفت و تفاوت، مدیون وجود افراد عادی جامعه است. ویژگی خاصی در این افراد هست که منجر به پیشرفت جامعه آنان شده است. در واقع این افراد، کمترین موانع را برای نخبگان ایجاد کرده اند. ضمن آنکه حمایت های لازم را نیز از آنان انجام می دهند. ژاپن نیز همانند اروپاست. عده ای افراد کم استعداد با ضریب هوشی پایین ولی با مسئولیت پذیری بالا و نظم پذیری فوق العاده به همراهی و همکاری تنگاتنگ با کارآفرینان خود می پردازند. یاد جمله ارزشمند دکتر شریعتی می افتم : اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه ها را بالا ببری.

نباید اینگونه فکر کرد که برای پیشرفت کشور باید خیلی تغییرات عمده ایجاد کرد. مثلاً همه مردم، همه آموزش های لازم را ببینند، همه ضریب هوشی بالا داشته باشند، تا سطوحه عالیه درس بخوانند و ... . به نظر من کافیست فقط سبک زندگی مردم را تغییر داد. باید تلاش کرد، هر کدام را از هر جایی که هستند، یک قدم به سمت جلو حرکت داد. مردم باید یه عینک، یه زاویه دید جدید برای خودشان ایجاد کنند. لازم نیست همه به مقصد برسند ولی باید همه رفتارهای کارآفرینانه داشته باشند، یعنی حداقل سنگ اندازی را نسبت به کارآفرینان کشور خود داشته باشند و از آنان حمایت کنند.( از لحاظ قوانین، روحی و روانی، مالی و سرمایه گذاری و...). اروپا پیشرفت کرد چون عموم مردم اجازه رشد را به کارآفرینان آن دادند، یعنی طرز نگاهشان را تغییر دادند.

 

بین اندیشه تا عمل فاصله است، خیلی اندیشه هاست که تا به عمل برسد سال ها و قرن ها طول می کشد. لذا اگر همه بخواهند به مرحله عمل برسند، غیر منطقی است و اصلاً نشدنی است، لذا به نظر، همه می توانند اندیشه خود را تغییر دهند و به نتایج حاصل از آن عمل فکر کنند و اگر کسی را در حال طی این مسیر دیدند، حمایت کنند. این همان نگاه کارآفرینانه است.

جامعه ای که فرد گراست و افراد آن کارهایشان را به شکل گروهی انجام نمی دهند، رابطه بین مردم به جای رفاقت بیشتر رقابت می شود. لذا پیشرفت دیگران نه تنها برایشان مهم نیست بلکه شاید خواستار موفقیت دیگران هم نباشند. حتی گاهی سنگ اندازی می کنند تا جلوی حرکت دیگران را بگیرند، به این امید که خودشان به تنهایی به موقعیت آنان دست یابند. فرهنگ کار گروهی به ما یاد می دهد به دیگران احترام بگذاریم، تمام تلاش خود را برای بالا کشاندن هم تیمی های خود انجام دهیم و موفقیت آنان را موفقیت خود بدانیم.

نگاه کارآفرینانه می گوید: برای رسیدن به پیشرفت باید تفکر رو به بالا داشت. به قول مولوی : ما ز بالائیم و بالا می رویم. آدمی تنها به موقعیتی می رسد که به آن فکر می کند. نمی شود خود را در محدوده مختصر و پایین ببیند و در عین حال آرزوی پرتاب شدن و رسیدن به یک ماورا را در سر داشته باشد. یعنی اگر فردی فقیر است، یقیناً محدوده اندیشه و حجم تفکر او در حد بسیار پایین است. فقیر در حقیقت کسی است که صاحب تفکر ناب نیست. در همین راستا، ثروتمند کسی است که صاحب تفکر و اندیشه رو به پیشرفت است او دائماً در حال شناسایی فرصت ها و بهره گیری از آنها در جهت رسیدن به آرزوهایی است که در سر می پروراند.

نگاه کارآفرینانه، همان نگاهی است که باعث ایجاد سبک زندگی خاصی برای افراد می شود و سمت حرکت رو به جلوی آنان را مشخص می سازد. تنها و تنها نگاهی که باعث پیشرفت و توسعه و رفاه می شود.

زندگی یعنی چه؟

شب آرامی بود، می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من؛ خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست؛ پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند، و مرا برد به آرامش زیبای یقین؛ با خودم می گفتم: زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست، زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست، رود دنیا جاریست. زندگی، آبتنی کردن در این رود است، وقت رفتن به همان عریانی که به هنگام ورود آمده ایم، دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ هیچ!!! زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند، شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری، شعله گرمی امید تو را خواهد کشت. زندگی درک همین اکنون است. زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد. تو نه در دیروزی، و نه در فردایی. ظرف امروز، پر از بودن توست. شاید این خنده که امروز، دریغش کردی، آخرین فرصت همراهی با امید است. زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک به جا می ماند. زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ. زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود. زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر. زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ. زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق. زندگی، فهم نفهمیدن هاست. زندگی، پنجره ای باز به دنیای وجود، تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست. آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست. فرصت بازی این پنجره را دریابیم. در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم. پرده از ساحت دل برگیریم، رو به این پنجره، با شوق سلامی بکنیم. زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است. وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی است. زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند، چای مادر، که مرا گرم نمود، نان خواهر، که به ماهی ها داد. زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم. زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت. زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست. لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست. من دلم می خواهد قدر این خاطره را دریابیم.

هر مانعى، فرصتى است

در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در یک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشه‌اى قایم شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر می‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آن‌ها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هیچیک از آنان کارى به سنگ نداشتند.
سپس یک مرد روستایى با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید. بارش را زمین گذاشت و شانه‌اش را زیر سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدن‌ها و عرق ریختن‌هاى زیاد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار سبزیجاتش رفت تا آن‌ها را بر دوش بگیرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کیسه‌اى زیر آن سنگ در زمین فرو رفته است. کیسه را باز کرد پر از سکه‌هاى طلا بود و یادداشتى از جانب شاه که این سکه‌ها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند. آن مرد روستایى چیزى را می‌دانست که بسیارى از ما نمی‌دانیم!